تکتم جاوید | شهرآرانیوز؛ هر سه با هم حرف میزنند: «خوبیم، شما چطورین؟ اومدیم حرم، خیلی خوبه.» جلو ورودی رواق دارالهدایه در حال گفت وگوی تصویری با بانوی میان سالی هستند که مادر یکی از آن هاست. تلفن همراه دست به دست میشود و سروصدای صحن و هیجان آن ها، فضای حرم را در نیمه روز زندهتر کرده است. سه دختر دانش آموز با آن نوار آبی رنگ روی شانه شان از بقیه زائران حرم امام رضا (ع) سوا شده اند: «مادرامون رفتن مدرسه برای ما آش پشت پا پختن.» خنده هایشان به هم گره خورده است.
این تصویر ابتدایی اولین گروه از زائران آقاست که به نام زیارت اولی راهی مشهدالرضا (ع) شده اند. چند روزی مهمان ما هستند و میروند تا گروه بعدی از راه برسد. بهمن امسال پس از یک وقفه چندساله کرونایی، بار دیگر دانش آموزان روستاها، شهرها و استانهای دیگر که تجربه زیارت آقا را نداشتند، بار سفر میبندند و وارد میشوند. قرار است تا پایان سال ۴ هزارو ۵۰۰ نفر دانش آموز دختر و پسر در قالب تیمهای پانصدنفره مهمان شهر امام مهربانیها در اردوگاه ثامن الححج (ع) شوند.
کمی طول میکشد که از هیجانشان کاسته شود و آرام بگیرند برای گفتگو، اما بازهم با هم به سؤالاتم پاسخ میدهند. ابتدای معرفی پشت سرهم اسمشان را میگویند؛ نازنین زهرا، سارا و ملیکا. با هم دوست هستند و هم کلاسی. ملیکا میگوید: «مدیر مدرسه اسم همه بچههای متقاضی را نوشت و قرعه کشی کرد، اما خیلی جالب بود که اسم ما سه نفر که هم کلاسی بودیم، از بین همه بچههای مدرسه بیرون آمد. برای همین مادرهایمان رفتند مدرسه و دیگ آش پشت پای ما را بار گذاشتند برای همه بچه ها.»
باید اسم شهر و استانشان را میدانستم و سارا که جلوتر است و پرجنب وجوش تر، سریعتر از بقیه پاسخ میدهد: «ما از استان مرکزی آمده ایم، شهرستان خنداب، روستای استوه. وقتی اسم هایمان را مینوشتند، نگفتند برای چه کاری است. فقط پرسیدند چه کسانی تا حالا مشهد نرفته اند؟ اسم نوشتیم، ولی روحمان هم خبر نداشت که قرار است بیاییم زیارت.»
از نازنین زهرا میپرسم واقعا تابه حال مشهد نیامده است؟ او هم در میان همهمه دوستان دیگرش پاسخ میدهد: «نه، واقعا تا همین امروز مشهد را ندیده بودم. وقتی توی مدرسه اسم ما را اعلام کردند و گفتند که ماجرای ثبت نام چیست، بعضی دخترها خوش حال شدند، بعضی ناراحت و عدهای هم معلوم بود به ما حسادت میکردند.» این جمله را که میگوید، همه میخندند و حرفش را تأیید میکنند.
کلاس هشتمیهای مدرسه یک شبانه روز در راه بوده اند. قدمگاه امام رضا (ع) در نیشابور مانده اند و یک شب در دامغان. آن قدر برایشان خاطره شده است که هرسه جملات هم را کامل میکنند. ملیکا دوباره تکرار میکند: «از دیروز که راه افتادیم، نمیدانید چقدر به ما خوش گذشته است. امروز هم که آمدیم حرم، اول زنگ زدیم به مادرهایمان که از راه دور زیارت کنند. بهترین سفر زندگی ماست. حرم امام رضا (ع) خیلی حس خوبی دارد.»
سه روزی را در برنامههای اردوگاه حاضر میشوند، حرم میروند و خرید کوتاه سوغاتی و بعد به خانه و مدرسه شان در آن روستا برمی گردند، با دنیایی از خاطرات تکرارنشدنی.
از روی تفاوت پارچههای رنگی روی شانه هایشان میتوان به تفاوت شهری که از آن آمده اند، پی برد. هرکدام به زبانی به امام رضا (ع) سلام داده اند. زهرا لاچینی میان جمعیتی که در رواق دارالهدایه حاضرند و سخنرانی را گوش میکنند، نشسته است. به آرامی سخن میگوید، به طوری که صدایش به سختی شنیده میشود: «مدیر مدرسه گفت اگر در کودکی هم آمده باشیم مشهد، باز هم زیارت اولی محسوب میشویم و میتوانیم ثبت نام کنیم. چون چیزی به یادمان نمانده است. من هم وقتی نوزاد بودم، با پدر و مادرم آمده ام زیارت، اما هیچ خاطرهای یادم نبود. برای همین اسمم را نوشتم. این اولین تجربه زیارت تنهایی من است.»
از یکی از مدارس شیروان آمده است. تا از زیارت حرف میزند، چشمان معصومش پر از اشک میشود: «خیلی خوش حالم. نمیدانم چطور بگویم، ولی فکر کنم نعمت بزرگی به من هدیه داده اند. مادرم که شنید انتخاب شده ام، گفت امام رضا (ع) تو را طلبیده است. تصوری از حرم و زیارت نداشتم، اما وقتی از خیابان گنبد آقا را دیدم، نمیدانم از شادی بود یا غصه، فقط گریه میکردم. کار دیگری نمیتوانستم.»
با خودش کلی التماس دعا آورده است. میان همان کلماتی که آهسته ادا میکند، تأکید میکند که یادش نمیرود برای همه دعا کند و اینکه «همه چی خیلی خوبه».
به زبان نزدیک هستند و همسایه، اما به توان آمدن دور. اهل فاروج است، ولی یکی از روستاهای دورش. آن قدر دور که برای تحصیل از روستای کوچکی به نام آرمود آغاجی برای تحصیل راهی مدرسهای شبانه روزی در فاروج شده که خوابگاهی است و هم کلاسی هایش دیگر جزوی از خانواده او شده اند. خودش را فاطمه نبی معرفی میکند، کلاس هفتم. هیجان زیادی دارد. هنوز از اینکه اسمش به عنوان زائر امام رضا (ع) برنده شده، شگفت زده است: «یک دفعه اتفاق افتاد. اصلا باور نمیکردم بیایم حرم. الان هم که آمده ام، هنوز باور نمیکنم. کسی هم باورش نمیشود که من با این راه نزدیک تابه حال یک بار هم مشهد نیامده باشم.»
با آن دل پاک و صاف و ساده اش فقط دوست دارد رهایش کنند که پای ضریح بنشیند و دعا کند: «همه دعاهای بچههای خوابگاه را نوشته ام و با خودم آورده ام که فراموش نکنم. باید برای بعضیها دعا کنم که بیماری شان شفا پیدا کند، برای کار و درآمد خانواده ام دعا کنم و خیلی چیزهای دیگر.» میخندد و میگوید: «ای کاش سالهای بعد هم بیایم. شاید بعضی دعاها را فراموش کنم.»
سهمیه مدرسه آنها شش نفر بوده است. شهرستان دولت آباد، استان تهران. همه منتخبان مدارس یک استان با هم راه افتاده اند و راهی مشهد شده اند. تهرانیها با سه اتوبوس آمده اند. پیش از اینکه خودش را معرفی کند، چادرش را مرتب میکند. هنوز از خستگی راه خواب آلود است، اما همراهی میکند. فاطیما لطیفی هم کلاس هشتمی است. او ماجرای انتخابش را شبیه بقیه با هیجان تعریف میکند؛ با همان بی اطلاعی، خوش حالی و اشتیاق: «تاکنون با دوستانم حتی یک اردوی معمولی هم نرفته بودم، چه برسد به سفر چندروزه. این بهترین مسافرت زندگی من است، آن هم حالا که برای زیارت امام رضا (ع) آمده ام. خیلی ذوق داشتم؛ این قدر که همه مسیر این دو روز را نخوابیده ام.»
هیچ کدام از اعضای خانواده شش نفری اش هم به مشهد نیامده اند و او حالا نماینده آنها در حرم است: «مدام دعا میکنم که کشورم از شلوغی و ناآرامی نجات پیدا کند و امنیت باشد. دوست ندارم زندگی مان به هم بریزد. بعد برای مادرم دعا میکنم. از کاری که میکند، راضی نیست. دارم دعا میکنم کار بهتری برایش پیدا بشود. کاش امام رضا (ع) دعایم را برآورده کند که وقتی برگشتم خانه، مادرم برود سرکار جدیدش.»
مراسم سخنرانی تمام شده است و بچهها پراکنده شده اند. باید وضو بگیرند و برای نماز ظهر به رواق برگردند. او در حال عکس گرفتن از دختری است که کنار یکی از ستونهای آینه کاری ایستاده است. کارشان که تمام میشود، میگوید: «من فاطمه حسنی هستم و از شهرستان ملارد آمده ام زیارت.»
پدرش سالها پیش فوت کرده است. خودش مانده و مادرش که هم برایش پدری کرده است و هم مادری. برای همین هیچ وقت نه پول مشهدآمدن داشته است و نه فرصتش را: «نه تابستانها میتوانستیم بیاییم مشهد، نه عید. چون مادرم خانه مردم کار میکرد و مرخصی نداشت. خیلی دوست داشتیم بیاییم، اما هزینه سفر زیاد بود. برای همین من تا حالا حرم امام رضا (ع) را ندیده بودم.»
دنباله حرفش را ادامه میدهد: «مادرم که فهمید قرار است ما را بیاورند مشهد، خیلی خوش حال شد. به جان معلمهای مدرسه دعا میکرد حالا که خودش نمیتواند من را سفر ببرد، آنها میبرند؛ آن هم مجانی و بدون هزینه.»
از وقتی اتوبوس شهرشان راه افتاده، تا مشهد گریه کرده است: «از مدرسه ما که اسمش فاطمیه است، فقط سه نفر انتخاب شدند. کنار دوستانم که نشسته بودم، از همان جا تا مشهد گریه کردم. اصلا باورم نمیشد که چطور برای زیارت حرم انتخاب شدم.»
معلوم است که اولین دعاهایش برای مادرش است: «برای همه دعا میکنم، اما مادرم اصلیترین است. دعا کردم همیشه سلامت باشد و من در زندگی ام آدم موفقی بشوم و به مادرم کمک کنم. کاری کنم که بقیه زندگی اش را سختی نکشد. برای همه معلم هایم هم دعا میکنم. آنها باعث و بانی زیارت ما شدند.»
گروه اول از استانهای تهران، مرکزی و خراسان شمالی آمده اند. هرمدرسه سهمیهای داشته و اولویت با مدارس شبانه روزی و البته متوسطه دوره اول بوده است. برخی شهرستانها اولین بار زیارت اولی آورده اند. هر گروه را مربیها و سرگروهها هدایت میکنند، اما وقتی به مشهد میرسند، گروهی که سالها کارشان همین بوده است، مدیریت هرکاروان را برای هدایت در شهر و حتی حرم برعهده میگیرند.
حسین حاجی محمدی، مرد میان سالی که بیرون از رواق ایستاده و رفت وآمدها را هدایت میکند، مسئول اردوی زائران رضوی اداره کل آموزش وپرورش استان است. درمجموع گروهشان شامل ۹ نفر از کارکنان بازنشسته فرهنگی است و درباره نحوه فعالیتشان پس از ورود دانش آموزان به مشهد میگوید: «پنج نفر مدیر کاروان داریم، دونفر مسئول خوابگاه خواهران و یک نفر مسئول نقلیه. همین تعداد همه ورودیها به مشهد را هدایت میکنند. سال هاست کارمان همین است؛ نزدیک به چهارده یا پانزده سال. همه از خادمان حضرت هستند و به راحتی بچهها را در حرم هدایت میکنند.»
به گفته او قرار است شش دوره دختران و چهار دوره پسران به مشهد بیایند و عدد دقیق ورودی گروه اول ۵۸۰ نفر بوده است.
حاجی محمدی یادآوری میکند: «طرح زیارت اولیها پیش از شیوع کرونا همیشه در دهه کرامت برگزار میشد و امسال اولین بار در این فصل از سال برنامه ریزی شده است.»